Logo

پس از درگیری‌ها و رویارویی‌ها بین مقولات فلسفی و مقولاتِ دینیِ تحریف‌شده به‌خصوص در اروپا، بشریت وارد عصر جدیدی شد به‌نام عصر روشنفکری یا عصر انقلاب علمی به‌معنی مادی و حسی که مستند بر تجربه بود، و وارد فازی بر مبنای تجربه گردید، فقط تجربه… .

برای فلسفه امکان ندارد تا در هر میدانی که اندیشه در آن مداخله دارد، ورود کند‌ و فلسفه در هر زمان و در هر حال، وسیله‌ای برای ابراز «أنا و من» بشری است و فلسفه، همتایی جز دین ندارد؛ زیرا فلسفه می‌داند که دین، رویکردی فکری نسبت به زندگی و هستی است و روش خود را از دین گرفته است؛ به این معنا که فلسفه، روش دین را برای مبارزه با دین اتخاذ کرده است،

فکر الحادی، چیز جدیدی اضافه بر فلسفه نیست؛ بلکه اساساً سِرّ شکل‌گیری فلسفه است؛ پس فلسفه اگر بخواهد تعریف شود، همان عبادت من و أنانیت است و در برابر همان دینی قرار می‌گیرد که اساسش بر عبادت آن معبود منزه بود.

و می‌بینی که فلسفه در تاریخ سرک می‌کشد، ولی حرکت آن در جهت بزرگداشت طاغوتیان و زیبا نشان‌دادن تصویر آن‌هاست و این تصویر را علیه نیکوکاران و اندیشمندان با فکر انسانی، از میان انبیا و مرسلین می‌نگارد و می‌کوشد از طریق انتشار شبهه دربارۀ انبیا و کوشش برای انحراف روش آن‌ها و تحریف سخن آن‌ها، به جنگ با آن‌ها بپردازد.

فلسفه، پیروانش را به این گمان افکنده است که منبع حکمت است؛ هرچند روش تاریخی آن اثبات می‌کند که فلسفه، فرزند شرعی و حقیقی سفسطه است و سفسطه (سوفیستها) مذهب فکر یونانی بود که فلسفه گمان برد که آمده تا سفسطه را از میان ببرد.

پس از درگیری‌ها و رویارویی‌ها بین مقولات فلسفی و مقولاتِ دینیِ تحریف‌شده به‌خصوص در اروپا، بشریت وارد عصر جدیدی شد به‌نام عصر روشنفکری یا عصر انقلاب علمی به‌معنی مادی و حسی که مستند بر تجربه بود، و وارد فازی بر مبنای تجربه گردید، فقط تجربه… .

_ در اینجا چه پیش آمد؟

فلسفه عقب نشست و دین در نتیجۀ سرگشتگی، به‌دلیل داده‌های علم مادی، ناتوان و حقیر شد؛ ناتوانی و شکست دین به‌دلیل ناتوانی دین نبود؛ بلکه به‌دلیل نادانی متصدیانی بود که [ادعای] نمایندگی دین را داشتند؛ همان‌ها که خود را منصوب کردند تا به اسم پروردگار سخن بگویند، در حالی که پروردگار و دینِ خدا، از آن‌ها بیزار بود.

و در اینجا فلسفه با اسم رسمی‌اش (فلسفه)، عقب نشست، ولی عقب‌نشینی نکرد و به‌طور کامل منزوی نشد؛ بلکه لباس علم را پوشید و خود را از مسیری ظاهراً علمی آشکار کرد و نظاره‌گران را به این گمان افکند که پیشوایی برای روشنگری و حامل پرچمی برای روشنگری است.

فکر الحادی، چیز جدیدی اضافه بر فلسفه نیست؛ بلکه اساساً سِرّ شکل‌گیری فلسفه است؛ پس فلسفه اگر بخواهد تعریف شود، همان عبادت من و أنانیت است و در برابر همان دینی قرار می‌گیرد که اساسش بر عبادت آن معبود منزه بود.

فلسفه از مشغولیت مردان دین ـ‌به‌خصوص مردان کلیسای اسقفی‌ـ‌ به سخنان زشت و بی‌ارزش، سوءاستفاده کرد و بر موج علم نشست و سلاح و مشعل علم را بر دوش کشید و دائماً به مردم این گمان را تزریق کرد که به روشنایی و صواب هدایت می‌کند؛
در حالی که با دستی که در تاریکی داشت، طعنه‌ای کُشنده را بر پشت دین سوار می‌کرد و شکی نیست که اگر «ظهور منجی» نبود، دین در معرض مرگ قرار می‌گرفت؛
و این الحاد بود که با این توهم که بر پایۀ داده‌های علمی است، بر ساحت تفکرات بشر حمله برد و موضع‌گیری مؤسسات دینی دربارۀ داده‌های علمی به‌خصوص در سطح زیست‌شناسی تکاملی یا فیزیک هستی‌شناسی، بسیار به آن کمک کرد و این جدای از موضع‌گیری مؤسسات دینی دربارۀ مسیر علمی حرکت تاریخ بود.

و چه‌بسیار الحاد با این برگۀ مهم بازی کرد و از تحریف کتب دینی برای طعنه واردکردن بر مصداق‌های دین و مصداق کسانی که با آن‌ها، دین مبعوث شدند، استفاده برد و از این طریق توانست منکِر این شود که مبعوث‌کننده‌ای در پسِ آن کتب دینی هست؛ همان کتبی که دست تحریف از روی قصد یا جهالت، برای به بندگی کشاندن مردم، به آن دراز است.

به همین دلیل می‌بینیم یکی از بزرگان الحاد، از موضع‌گیری کلیسا ابراز شادمانی می‌کند و از آموزش‌های آن به پیروانش دربارۀ بطلان تکامل، شاد می‌شود؛ زیرا در نادانی آن‌ها فرصتی می‌یابد تا دین را به‌کل نابود کند؛ چراکه تصور کرده کلیسا، نمایندۀ دین است و توجه نکرده که کلیسا فقط مقدس‌بودنش را از دین گرفته و فساد کلیسا، فساد دین نیست و مقدس‌بودن دین، امری ذاتی است
و دین، قدسی است و قدسی‌بودن، عین دین است و به این ترتیب هرکه به دین بچسبد، مقدس می‌شود و کلیسا به دین متصل نشد، بلکه گمان برد از طریق آنچه از دین آشکار می‌کند، به دین متصل شده است؛ ولی انحرافِ انتسابش به دین، از طریق نظراتش دربارۀ داده‌های علمیِ اثبات‌شده، محرز شد؛
همان مطالب علمی‌ای که دین حتی پیش از آنکه بشریت آن‌ها را کشف کند، درباره‌اش سخن گفته است؛ ولی آن‌هایی که گمان می‌کنند مردان دین‌اند، آن را نشناختند و گمراه شدند و گمراه کردند.

آنچه می‌خواهم بگویم این است که الحاد، ارتباطی با علم ندارد؛ بلکه ملحدان بر موج علم سوار شده‌اند تا مردم را به این گمان بیفکنند که علم، رهبر و پیشوای آن‌هاست؛ در حالی که علم ربطی به الحاد ندارد و داده‌های علمی در درون خود، اختلافی با دین ندارد و این اضافه بر آن است که داده‌های علمی‌ هرگز با دین برخورد و تضاد ندارند؛
بلکه آن‌هایی که با نظریات علمی برخورد و تضاد دارند، همان مردان دین هستند که بزرگی و برتری پوشالی خود را بر نادان‌کردن مردم به اسم دین بنا کرده‌اند و دین کاملاً از آن‌ها به‌دور است؛
همان‌ گونه که گرگ از ریختن خون یوسف ع، مبرا بود؛ بلکه شاید مفید باشد که صریحاً بگوییم مؤسسات دینی برای جنگ با دین حق، به اسم دین ایجاد شده‌اند و آن چیزی حاصل شده است که دکترِ آزاده، علی شریعتی، گفت «دین ضد دین».

و در اینجا لازم است توجه کنیم که هرگاه چشمان خود را از نگریستن به دین ببندیم، یا چشمان ما از دین حقیقی به دین انحرافی روی گرداند، فلسفه از رقصیدن در پیشاپیش ما آرام نمی‌گیرد؛
آری، دین حقیقی آن نگاهی است که همه‌چیز را به‌شکل حقیقی‌اش ببیند و فلسفه هم نگاهی است، ولی اشیاء را برحسب آنچه تخیل کرده‌ایم یا گمان کرده‌ایم، به ما نشان می‌دهد و تفاوت بین حقیقت چیزی و تصویر آن، در توهم بشری بسیار است.

و در اینجا برای ما روشن می‌شود که دو راه برای نگریستن به اشیا هست و ما با انتخاب یکی از این دو راه، امتحان می‌شویم:

یا باید با نگاه دین بنگریم تا اشیا را آن‌گونه که هست ببینیم یا با نگاه فلسفه (من و أنانیت) بنگریم تا آن اشیا را توهم کنیم؟!

دیدگاه دین، نگاهی الهی است که علم را خُرد و حقیر نمی‌شمارد و آنچه را که با دلیل علمی ثابت شده است، مورد طعنه قرار نمی‌دهد؛
اما فرضیات دانشمندان فقط به‌عنوان فرضیه و تخیل باقی می‌ماند و اگر کسی آن را بر زبان بیاورد به معنی آن نیست که مقوله‌ای علمی است و به همین دلیل برای ما واجب است تا تفاوت بین مسئلۀ علمی ـ‌که مقوله‌ای ثابت‌شده است و دلیل، آن را اثبات می‌کندـ را با مسئلۀ یک دانشمند که فقط فرضیاتی را مطرح می‌کند و دلیل علمی برای اثباتش نیست بدانیم.

و مثال آن، چیزی است که دربارۀ نظریه تکامل و مکانیسم تکامل موجودات گفته می‌شود و این‌ها مقولاتی علمی و ثابت‌شده‌اند؛ ولی آنچه دربارۀ اصل خلقت و مکانیسم‌های آن گفته می‌شود فقط فرضیاتی است که بیشتر از علم، به اسطوره و داستان شبیه و نزدیک است.

و سخن دربارۀ اصل خلقت، سخن دانشمندانی است که دلیلی بر درستی آن ارائه نکرده‌اند و حتی دلیلی نزدیک به درست، بر حقانیت آن بر پا نشده است و آنچه دربارۀ تکامل و مکانیسم‌های آن گفته می‌شود مقولاتی علمی و ثابت‌شده‌اند که راهی برای رد آن یا نکوهش آن نیست
و حتی متون دینی، بر اساس فهم الهی درست، به آن چیزی اشاره می‌کند که علم آن را اثبات کرده است و آن‌گونه که ملحدان می‌کوشند ترویج دهند با علم، در تضاد نیست! و شاید هرکه امر برایش روشن شود، ببیند که ملحدان اگرچه لباس علم پوشیده‌اند، با مردان دین، در بی‌انصافی، تفاوتی ندارند.

آن‌ها در میدان تکاپوی خود، بین مقولات علمی ثابت‌شده و فرضیه‌ها، تفاوت قائل می‌شوند؛ ولی وقتی از دین انتقاد می‌کنند، دین را بر این اساس، مورد نقد قرار می‌دهند که سخن مردان مؤسسات دینی، همان اصل دین است و آن‌ها کاملاً می‌دانند که نظرات دین، غیر از نظرات مردان دینی است و این مسئله کاملاً همان حالتی را دارد که دربارۀ خود آن‌ها جاری است:

آری، علم و مردان علم، عین هم نیستند.

به همین دلیل موضع‌گیری‌های فلسفی در ابتدا ساخته شد و از دیگر موضع‌گیری‌ها در بیشتر مسائل جدا نشد و الحاد با این وصف که موضعی فکری است در ابتدا نکوهشی بر عبادت او «هو» است تا عبادت «من و أنا» را یاری دهد و در آنجا توجیه و بهانه‌هایی بیاورد تا صاحبش را قانع سازد و دیگران را هم قانع کند و موضع‌گیری‌اش را در روی‌گردانی از خدای واحد احد توجیه نماید.
و الحمد لله وحده وحده وحده
(دکتر زکی صبیحاوی، استاد و عضو هیئت‌علمی دانشکدۀ دینی و لغوی در نجف اشرف)

 

منبع:

 صفحه فیسبوک دکتر زکی صبیحاوی

سایت وارثین ملکوت به نشانی www.varesin.org